شمیم ادب
علمی،آموزشی،فرهنگی،اجتماعی



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید
 


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید

 

 




تاریخ: شنبه 10 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

بی خبر از همدگر آسوده خوابیدن چه سود                 بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود

 زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید              ورنه برسنگ مزارش آب پاشیدن چه سود

زنــــــــده را تا زنده است قدرش بدان                 ورنه برروی مزارش کوزه گل چیدن چه سود

 زنــــــــده را در زندگی دستش بگـیر                    ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود

با محبــــت دســـــت پیران را ببوس                  ورنه برروی مزارش تاج گل چیدن چه سود

یک شبی با زنده ای غمــــــخوار باش                 ور نه بر روی مزارش زار نالیدن چه سود

 تا زمانی زنده ایم از همدگر بیگانه ایم                    در عزاها روی بوسیــــــــدن چه سود

 گر توانی زنده ای را شــــــــاد کن                    در عزا عطر و گلاب ناب پاشیدن چه سود

 از برای سالمندان یک گل خوشبوببر                    تاج گلها در کنار همدگر چیدن چه سود

 گر نرفتی خانـــــــه اش تا زنده بود                     خانه صاحب عزا شبها خوابیدن چه سود

 گر نپرسی حال من تا زنــــــــده ام                  گریه و زاری به مرگم آه ونالیدن چه سود

 سال ها عید آمد و رفت و نکردی یاد من                جای خالی مرا در خانه ام دیدن چه سود

 گر نکــــــــــردی یاد من تا زنده ام                  سنگ مرمر روی قبرم فخربالیدن چه سود

 




تاریخ: یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

        

كاش مي شد که كسي مي آمد 

اين دل خسته ما را مي برد
چشم ما را مي شست 
راز لبخند به ما مي آموخت 
كاش مي شد كه غم و دلتنگي 
راه اين خانه ما گم مي كرد
و دل از هر چه سياهي است رها مي كرديم 
و سكوت 
جاي خود را به هم آوايي ما مي بخشيد
و كمي مهربانتر بوديم
كاش مي شد دشنام ،
جاي خود را به سلامي مي داد
گل لبخند به مهماني لب مي برديم 
بذر اميد به دشت دل هم
كسي از جنس محبت غزلي را مي خواند
و به يلداي تنهايي و زمستاني هم 
يك بغل عاطفه گرم به مهماني دل مي برديم
كاش مي شد مزه خوبي را 
مي چشانديم به كام دلمان
كاش ما تجربه اي مي كرديم
شستن اشك از چشم بردن غم از دل هم دلي كردن را 
كاش مي شد كه كسي مي آ مد 
باور تيره مارا مي شست 
و به ما مي فهماند 
دل ما منزل تاريكي نيست
اخم بر چهره بسي نازيباست 
بهترين واژه همان لبخند است
كه زلبهاي همه دور شده است 
كاش مي شد كه به انگشت نخي مي بستيم
تا فراموش نگردد كه هنوز انسانيم
كاش مي شد كه شعار جاي خود را به شعوري مي داد
تا چراغي گردد دست انديشه مان
كاش مي شد كه كمي آيينه پيدا مي شد
تا ببينيم در آن صورت خسته اين انسان را
كاش پيدا مي شد دست گرمي كه تكان بدهد 
تا كه پيدا بشود خاطره آن پيمان
و كسي مي آ مد و به ما مي فهماند 
از خدا دور شده ايم
كاشكي" واژه درد آور اين دوران است
كاشكي" جامه مندرس اميدي است كه تن حسرت خود پوشانيم
كاش مي شد كه كمي ، لااقل قدر وزن پر يك شاپرك
ما مسلمان بوديم





تاریخ: یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 

 

 

نه تو می مانی و نه اندوه
    و نه هیچیک از مردم این آبادی...
        به حباب نگران لب یک رود قسم،
      و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
     آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز




تاریخ: یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

الف-شخصیت‏های منفی

حافظ با اصلی‏ترین شخصیت‏های منفی دوران خویش که‏ عبارتند از:صوفی،زاهد،شیخ،واعظ و محتسب،برخورد بسیار تند و مسخره‏آمیزی دارد که به شرح مختصر هریک از آنان خواهیم‏ پرداخت:

1-صوفی:اصطلاح صوفی که قبل از حافظ مترادف با پیر و مرشد است،از منفورترین چهره‏های دیوان اوست.عنوان"صوفی"، 35 بار در دیوان او به کار رفته است(جدا از اشتقاق‏های آن از قبیل‏ صوفی وش...).صفات منفی صوفی از نظر حافظ عبارتند از:

1-ریاکاری و خرقه‏ی آلوده که شواهد فراوانی دیده می‏شود:

صوفی بیا که خرقه‏ی سالوس برکشیم‏ وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم(غ 375) تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت‏ همت درین عمل طلب از می‏فروش کن(غ 398)

2-لقمه‏ی شبهه خوردن یا مال حرام خوردن:

صوفی شهر بین که چون لقمه‏ی شبهه می‏خورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوش‏علف(غ 296)

3-درازدستی و ستم‏پیشگی:

به زیر دلق ملمع کمندها دارند درازدستی این کوته آستینان بین(غ 403)

4-از درد عشق بی‏بهره بودن:

درین صوفی‏وشان دردی ندیدم‏ که صافی باد عیش دُردنوشان(غ 386)

5-ادعای کرامت داشتن:به اعتقاد حافظ،این ادعاها دروغ و فریبکارانه است و خرافاتی بیش نیست:

خیز تا خرقه‏ی صوفی به خرابات بریم‏ شطح و طامات به بازار خرافات بریم‏ ...شرممان باد ز پشمینه‏ی آلوده‏ی خویش‏ که بدین فضل و هنر نام کرامات بریم(غ 373)

6-برای فریب مردم دام نهادن و حقّه‏بازی کردن:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد(غ 133

حافظ آن‏ها را به بت‏پرستی نیز متهم می‏کند و مستحق آتش‏ دوزخ می‏داند:

خدا زان خرقه بیزار است صدبار که صد بت باشدش در آستینی(غ 483) نقد صوفی نه همه صافی بی‏غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد(غ 159)

2-زاهد:زاهد ظاهرپرست و زهدفروش نیز دست‏کمی از صوفی ندارد،چون‏که او نیز ریاکار است و مدعی دروغین و گران‏جان و عبوس:

راز درون پرده ز رندان مست پرس‏ کاین حال نیست زاهد عالی مقام را(غ 7) نوبه‏ی زهدفروشان گران‏جان بگذشت‏ وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست(غ 20)

هم‏چنین از عشق بی‏بهره است و خودخواه و خودپسند:

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد،معذور است‏ عشق کاری‏ست که موقوف هدایت باشد(غ 158)

آن‏ها را غیر مستقیم با دیو و شیطان هم‏سان می‏داند:

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم،چه شد؟ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند(غ 193)

حافظ بعد از این همه انتقاد و اعتراض و بدگویی،می‏گوید که پیر گلرنگ من-شراب-اجازه‏ی بدگویی نمی‏دهد،وگرنه حرف‏های‏ بسیاری دارم که هنوز نگفته‏ام:

 

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق‏پوشان‏ رخصت خبث نداد ار نه حکایت‏ها بود(غ 203)

3-شیخ:شیخ نیز ریاکار است و از عشق خدایی بی‏بهره:

 

نشان اهل خدا عاشقی‏ست با خوددار که در مشایخ شهر این نشان نمی‏بینم(غ 358)

هم‏چنین مانند صوفی و زاهد خودخواه و خودپسند است:

 

گر جلوه می‏نمایی وگر طعنه می‏زنی‏ ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند(غ 180)

حافظ مدعی‏ست که شیخ و قاضی و امام شهر و فقیه هم شراب‏ می‏خورند،ولی پنهانی.پس هیچ فضیلتی نسبت به رند شراب‏خوار ندارند:

 

ز کوی میکده دوشش به دوش می‏برند امام شهر که سجاده می‏کشید به دوش(غ 283) احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان‏ کردم سؤال صبح دم از پیر می‏فروش(غ 285) ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقه‏ی رند شراب‏خوار(غ 246)

4-واعظ:حافظ از نصایح خشک و بی‏خاصیت واعظ و حرف‏های بدون عمل او،سخت به تنگ آمده است و بارها او را سرزنش می‏کند:

 

واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می‏کنند چون به خلوت می‏روند آن کار دیگر می‏کنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس‏ تو به فرمایان چرا خود توبه کم‏تر می‏کنند(غ 199)

واعظ نیز اهل ریا سالوس است و از عشق بی‏بهره:

 

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس،مسلمان نشود(غ 227) حدیث عشق ز حافظ شنو از واعظ اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد(غ 131)

هم‏چنین از حق بویی نبرده است و در مکان مقدس و مسجد نیز فساد می‏کند:

 

واعظ ما بوی حق نشیند بشو کاین سخن‏ در حضورش نیز می‏گویم نه غیبت می‏کنم(غ 352) این تقوای‏ام تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‏کنم(غ 353)

5-محتسب:حافظ با تندی و خشم بیش‏تری از محتسب‏ انتقاد می‏کند.چون‏که او هم دین و مذهب و دفاع از مقدسات را یدک می‏کشد و هم قدرت سیاسی و نظامی دارد و مزاحمتش در حد نصیحت و مجادله و تکفیر نیست،بلکه با قدرت وحشتناکی به‏ نابودی مخالفان می‏پردازد:

 

اگرچه باده،فرح‏بخش و باد گل بیز است‏ به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است(غ 41)

او نیز ریاکار است،بلکه مست ریاست:

 

بی‏خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل‏ مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف(غ 296)

محتسب علاوه بر این مستی،مست شراب انگوری نیز هست، اما کسی درباره‏ی او بدگمان نیست و یا جرأت اعتراض را ندارد.البته‏ جدا از باده‏نوشی،پیمان‏شکن و نامرد نیز هست:

 

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و حق او کس این گمان ندارد(غ 126) باده با محتسب شهر ننوشی زنهار بخورد باده‏ات و سنگ به جام اندازد(غ 150)

با این وجود،حافظ ترس را کنار می‏گذارد و گاهی آشکارا و زمانی پنهانی و به طنز به محتسب اعتراض می‏کند:

 

آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم‏ محتسب نیز درین عیش نهانی دانست(غ 48) من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم‏ محتسب داند که من این کارها کم‏تر کنم(غ 346)

در این شرایط است که حافظ از صومعه و مدرسه و خانقاه بیزار است و برای فرار از این همه فساد و تظاهر به میکده و خرابات و دیر مغان پناه می‏برد:

 

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن‏ مرو به صومعه که آن‏جا سیاه کارانند(غ 195) حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز فتاد در سر حافظ هوای میخانه(غ 427)

 

ب-شخصیت‏های مثبت

شخصیت‏های مثبت دیوان حافظ عبارتند از:رند،پیرمغان(پیر خرابات،پیر می‏فروش...)صاحبدل و درویش.این شخصیت‏ها بیش‏تر ساخته ذهن اسطوره‏ساز حافظ است و شاید در عصر حافظ نمونه‏یی نداشته باشد و جنبه‏ی آرمانی آن‏ها بسیار قوی‏ست.از طرفی این شخصیت‏ها می‏تواند شخصیت ثانوی خود شاعر باشد که‏ از زبان آنان حرف‏های دلش را بازگو می‏کند.

1-رند:رند مهم‏ترین شخصیت مثبتی‏ست که از آفریده‏های‏ طبع خلاق حافظ است و در دیوان او همواره به عنوان انسان کامل و یا نمونه‏ی کامل انسانی که باید باشد ولی در جامعه کم‏تر یافت‏ می‏شود،مطرح شده است.به عبارت دیگر حافظ انسانی را که‏ می‏جسته،ولی نیافته،در سیمای رند آفریده است.در دیوان او کلمه‏ی رند 52 بار و رندی 35 بار به کار رفته است که به عنوان نمونه‏ به چند بیت اشاره می‏شود:

 

غلام همت آن رند عافیت‏سوزم‏ که در گداصفتی کیمیاگری داند(غ 177) رند عالم‏سوز را با مصلحت‏بینی چه کار کار ملک است آن‏که تدبیر و تأمل بایدش(غ 276)

می‏توان دو پیام مهم حافظ را رندی و عشق دانست:

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض به اسرار علم غیب کند(غ 188)

2-پیرمغان:پیرمغان-و همه‏ی پیرانی که با شراب سر و کار دارند،مثل پیر خرابات و پیر میکده-نیز ساخته‏ی طبع حافظ است.حافظ نقطه‏ی مقابل ریاکاری را شراب‏نوشی می‏داند.آن‏ها برخلاف شخصیت‏های منفی از ریا و تظاهر بی‏زارند و لطف‏شان‏ دائمی‏ست و از معرفت حق برخوردارند.

 

نیکی پیرمغان بین که چو ما بدمستان‏ هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود(غ 203) بنده‏ی پیر خراباتم که لطفش دائم است‏ ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست(غ 71) در خرابات مغان نور خدا می‏بینم‏ این عجب بین که چه نوری ز کجا می‏بینم(غ 357)

3-درویش:آقای دکتر منوچهر مرتضوی،درویش را جزء اصطلاحات عادی ذکر کرده است.1درحالی‏که از شخصیت‏های‏ مثبت و مورد توجه حافظ است،او در غزلی سیزده بیتی با ردیف‏ درویشان به ستایش آنان پرداخته است:

 

روضه‏ی خلد برین خلوت درویشان است‏ مایه‏ی محتشمی خدمت درویشان است‏ ...دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال‏ بی تکلف بشنو دولت درویشان است(غ 49)

حافظ در بازار دنیا فقط درویشان را موفق می‏داند:

 

در این بازار اگر سودی‏ست با درویش خرسند است‏ خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی(غ 440)

البته در دیوان حافظ درویش به معنی لغوی و عادی نیز به کار رفته است:

 

عیب درویش و توانگر به کم‏وبیش بد است‏ کار بد مصلحت آن‏ست که مطلق نکنیم(غ 378)

 

ج-شخصیت‏های بینابین

بعضی شخصیت‏ها گاهی مثبت و زمانی منفی هستند،مثل‏ عارف،سالک،مرید و...این افراد اگر به پیروی از صوفیان و واعظان‏ ریاکار باشند،منفی‏اند،و اگر به شیوه‏ی رندان از ریاکاری دوری کنند، مثبت‏اند:

 

عکس روی تو چو در آینه‏ی جام افتاد عارف از خنده‏ی می در طمع خام افتاد(غ 111) به آب روشن می عارفی طهارت کرد علی الصباح که میخانه را زیارت کرد(غ 132)

او به دنبال عارفان واقعی می‏گردد که زبان طبیعت را بفهمند:

 

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن؟ تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد(غ 174)

عارف اگر در خرقه و تعلقات خود آتش بزند،می‏تواند به مقام‏ رندی برسد:

 

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک‏ جهدی کن و سرحلقه‏ی رندان جهان باش(غ 272)

 

د-صفات منفی و ضدّ ارزش‏ها از نظر حافظ

ضدّ ارزش‏ها،گناهان و صفات منفی در دیوان حافظ به شکل‏ خاصی مطرح نشده،فلذا در مقدمه ذکر چند نکته ضروری‏ست.

1-مراتب گناهان:گناهان را باید درجه‏بندی کرد و شدت و ضعف آن‏ها را تعیین نمود و در مقام مقایسه با یک‏دیگر قضاوت‏ کرد.مثلا از نظر حافظ خوردن شراب از خوردن مال حرام و یا مال‏ وقف و ریاکاری...بهتر است:

 

مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی‏ چرا ملامت رند شراب‏خواره کنم(غ 350) بیا که خرقه‏ی من گرچه رهن میکده‏هاست‏ ز مال وقف نبینی به نام من درمی(غ 471) می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب‏ بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند(غ 196)

2-تفکیک گناهان فردی و اجتماعی:حافظ بین گناهان فردی و اجتماعی تفاوت اساسی قائل است.چون ضرر گناهان فردی به‏ شخص گناهکار مربوط می‏شود.پس مسأله‏یی‏ست محدود و قابل‏ چشم‏پوشی،به خصوص که خداوند بسیار بخشنده است.اما گناهان‏ اجتماعی به این علت که به مردم ضرر و زیان می‏رساند،به راحتی‏ قابل گذشت و چشم‏پوشی نیستند.صفات منفی و ضدّ ارزش‏ها از نظر حافظ به گناهان اجتماعی مربوط می‏شود.اگر گناه فردی به‏ دیگران نفعی برساند از آن باکی نیست:

 

اگر شراب‏خوری جرعه‏یی فشان بر خاک‏ از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک(غ 299)

3-برخلاف زاهدان و صوفیان که ادعای پاک‏دامنی می‏کنند، حافظ رند ادعای گناهکاری می‏کند و حتا گناهانی که انجام نداده‏ است،به خود نسبت می‏دهد:

 

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه‏ هزار شکر که یاران شهر بی‏گنه‏اند(غ 201) می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب‏ چون نیک بنگری همه تزویر می‏کنند(غ 200)

حال با توجه به این نکته‏ها می‏توان صفات و ارزش‏های منفی را که بیش‏تر جنبه‏ی اجتماعی دارد،از دیدگاه حافظ به شرح ذیل بیان‏ کرد:

1-ریاکاری:حافظ ریا را مادر همه‏ی پلیدی‏ها و فسادها می‏داند.در شواهد قبلی مشخص شد که مهم‏ترین صفت منفی که‏ همه‏ی شخصیت‏های منفی دیوان حافظ دارند،همین ریا و تظاهر است که شعله‏ی آن همه‏ی ارزش‏های مثبت و حتا دین آدمی را از بین می‏برد:

 

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود(غ 227) آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت‏ حافظ این خرقه‏ی پشمینه بینداز و برو(غ 407)

2-صحبت حکام:همنشینی با حاکمان به خصوص حاکمان‏ ستمگر و مستبد از نظر حافظ بسیار زشت و ناپسند است و او واعظان‏ را بدین سبب سرزنش می‏کند:

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟(غ 228) صحبت حکام،ظلمت شب یلداست‏ نور ز خورشید جوی بوی که برآید بر در ارباب بی‏مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به در آید(غ 232)

3-ستم کردن و مردم‏آزاری:ستم کردن به دیگران از نظر حافظ گناه بزرگی‏ست،چون ستم و آزار دیگران سرمنشأ فسادهای‏ دیگر است:

 

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن‏ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(غ 76)

(به تصویر صفحه مراجعه شود) وی رستگاری جاوید را در بی‏آزاری می‏جوید:

 

دلش به ناله میازار و رحم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم‏آزاری است(غ 66) من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم‏آزاری ندارم(غ 323)

4-خودخواهی و خودپسندی:خودخواهی و غرور تنها یک‏ خصلت منفی فردی نیست،بلکه دارای وجهه‏ی اجتماعی نیز هست. چون انسان خودخواه همه‏ی چیزهای خوب را برای خودش‏ می‏خواهد،حقوق دیگران را رعایت نمی‏کند.خودخواهی دلیل‏ نادانی‏ست و حتا نشانه‏ی کفر و بزرگ‏ترین حجاب انسان است:

 

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست‏ کفر است در این مذهب خودبینی و خودرائی(غ 493) تا فضل و علق بینی بی‏معرفت نشینی‏ یک نکته‏ات بگویم خود را مبین که رستی(غ 434)

5-ادعاهای بی‏اساس داشتن:در عصر حافظ مدعیان‏ فراوانی بودند که هریک به نوعی خاص ادعاهای مردم فریب و بی‏اساس را مطرح می‏کردند که حافظ با آن‏ها مبارزه می‏کند و ادعاهای پوچ آن‏ها را برملا می‏سازد:

 

حدیث مدعیان و خیال همکاران‏ همان حکایت زردوز و بوریاباف است(غ 44) مدعی گو نغز و نکته به حافظ مفروش‏ کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد(غ 125)

فیلسوف به عقل خود مغرور است و صوفی به طامات و کرامات‏ خویش.حافظ با هردو مخالف است و اسرار عشق را به مدعیان‏ نمی‏گوید تا در درد خودپرستی بمیرند:

 

یکی از عقل می‏لافد یکی طامات می‏بافد بیا کاین داوری‏ها را به پیش داور اندازیم(غ 374) خیز تا خرقه‏ی صوفی به خرابات بریم‏ شطح و طامات به بازار خرافات بریم(غ 373) با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی‏ تا بی‏خبر بمیرد در درد خودپرستی(غ 435)

 

6-عیب‏جویی:

 

عیب درویش و توانگر به کم‏وبیش بد است‏ کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم(غ 378)

 

7-گران‏جانی و عبوسی:

 

مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان‏ نستدن جام می از جانان گران‏جانی بود(غ 218)

 

8-سست عهدی و پیمان‏شکنی:

 

پیر پیمانه‏کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‏شکنان(غ 387) خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخن‏های سخت خویش(غ 291)

 

9-وعظ بی‏عمل:

 

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس‏ که وعظ بی‏عملان واجب است نشنیدن(غ 393)

 

10-زراندوزی:

 

چو گل گر خرده‏ای داری خدا را صرف عشرت کن‏ که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی(غ 454)

 

هـ-صفات و ارزش‏های مثبت

ارزش‏هایی که حافظ بدان‏ها معتقد است و در راه برپا داشتن‏ آن‏ها تلاش می‏کند،ارزش‏های انسانی-الهی‏ست که بشر در طول‏ تاریخ در آرزوی آن بوده و برای تحقق آن کوشیده است.این‏ ارزش‏ها در عصر حافظ یا وجود نداشته و یا بسیار کم‏رنگ بوده است. ولی حافظ به عنوان متفکری آزاداندیش که سرش به دنیا و عقبی‏ فرود نمی‏آید.درباره‏ی این ارزش‏ها بسیار اندیشیده و در راه برقراری‏ آن‏ها بسیار مبارزه کرده است.این خصوصیت به هنر شاعری او رنگی زیبا و عمری جاودانه بخشیده است.می‏توان گفت تا انسان در

گستره‏ی گیتی برای برپایی ارزش‏های انسانی تلاش و مبارزه‏ می‏کند،دیوان حافظ راهنما و راهگشای اوست.ارزش‏هایی که حافظ برای ما ارمغان آورده است،به‏طور خلاصه عبارتند از:2

 

یکم:درست نگاه کردن به زندگی و پدیده‏های آن

حافظ شاعر زندگی‏ست و دیوان او دفتر زندگی.وی با همه‏ی‏ پدیده‏های زندگی سروکار دارد و درباره‏ی همه‏ی آن‏ها اندیشیده‏ است و با نگاه نافذ خود به عمق وقایع و حقایق حیات راه یافته است. "مهم‏ترین آموزش غیر مستقیم حافظ این است که به ما شیوه‏ی‏ نگاه کردن به زندگی را می‏آموزد.نه این‏که به ما چند رهنمود و پند تحویل بدهد.به تشبیه می‏توان گفت که حافظ به جای آن‏که به ما چند ماهی از دریای هنر ببخشد،به ما ماهیگیری یاد می‏دهد تا به‏ کام خویش از دریای بی‏منتهای زندگی هنری و هنر زندگی،ماهی‏ مراد بگیریم."3

این نگاه درست به زندگی او را به ارزش‏های زیبایی رهنمون‏ می‏سازد که عبارتند از:

1-همساز کردن ناهمسازها:4کار مهم حافظ این است که‏ آن‏چه را دیگران متضاد می‏پندارند،او در کنار هم می‏نشاند و آن‏ها را باهم آشتی می‏دهد و با این کار خیلی از تضادهای فکر و اندیشه‏ی‏ آدمیان را حل می‏کند.اعاده‏ی حیثیت تن آدمی در کنار اعتلای روح، جمع کردن شادی و غم،هوشیار است و هم مست،هم در دریای‏ توحید است و هم غرق گناه.

 

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم(غ 368) هوشیار حضور و مست غرور بحر توحید و غرقه‏ی گنهیم(غ 381)

حافظ به درستی بین دنیا و آخرت نیز آشتی برقرار کند و به‏ ارزش زیبایی که حد اقل در عصر او توسط زاهدان و صوفیان انکار می‏شد،دست می‏یابد.

 

نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکاران‏اند(غ 195) فردا شراب کوثر و حور از برای ماست‏ و امروز نیز ساقی مهر وی و جام می(غ 429)

2-عاشقانه نگریستن و زیستن:عشق و عاشقی از پیام‏های مهم‏ حافظ است.او در عشق هم شادی و خوشی را می‏جوید و هم غم و اندوه آن را به جان می‏خرد."عشق تنها پاسخگویی به غریزه نیست، نیازی عمیق و اجتماعی‏ست.گهرهای وجود تنها در سایه‏ی عشق‏ قابل بهره‏وری‏ست...جهان آشفته بیش از هرچیز نیاز به عشق‏ دارد."5

 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است‏ سلطان جهانم به چنین روز غلام است(غ 46) گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد ما را غم نگار بود مایه‏ی سرور(غ 254) عالم از ناله‏ی عشاق مبادا خالی‏ که خوش‏آهنگ و فرح‏بخش هوایی دارد(غ 123)

بهترین یادگاری انسان در جهان،عشق است و حافظ راز بقا و جاودانگی را در عشق می‏جوید:

 

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‏تر یادگاری که در این گنبد دوار بماند(غ 178) هرگز نمیرد آن‏که دلش زنده شد به عشق‏ ثبت است بر جریده‏ی عالم دوام ما(غ 11)

3-امیدواری و خوش‏گذرانی:عشق واقعی شادی و امید و خوشی به بار می‏آورد و عبوسی و ترش‏رویی را کنار می‏زند.می‏توان‏ گفت که خوش‏خویی و آرامش لازمه‏ی عشق الهی‏ست.اگر خدا به‏ سراغ کسی برود،تنگ‏خویی و بدرفتاری از او رخت خواهد بست و شخص آزاد و امیدوار می‏شود:

 

ناامیدم مکن از سابقه‏ی لطف ازل‏ تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت(غ 80) دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم‏ سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم(غ 376)

آقای خرمشاهی می‏گوید:من در میان صدها دفتر و دیوان شعر و نثر فارسی،دفتر و دیوانی تازه‏تر و باطراوت‏تر و طربناک‏تر و امیدبخش‏تر از حافظ سراغ ندارم."6

 

حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است‏ بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم(غ 326)

4-اغتنام وقت:جهانی که به هر جهت در حال گذر است،باید قدر اوقات آن را دانست و فرصت‏های زندگی را بیهوده از دست نداد، البته حافظ در طی تطور فکری خویش در آن‏چه به مسأله‏ی اغتنام‏ وقت تعلق دارد،از مفهوم خیامی که رنگ فلسفی دارد،تا مفهوم‏ عرفانی آن سیر می‏کند.مفهوم خیامی اندیشه‏ی مبنی بر فکر تزلزل‏ حیات و متضمّن اجتناب از ضایع کردن عمر در باب گذشته و آینده‏ی‏ عمر است و در مفهوم عرفانی متضمّن سعی در نیل به خیر و کمال‏ است."7

 

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که پایان کار چیست(غ 65) قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند پس خجالت که از این حاصل اوقات بریم(غ 373)

 

دوم-آزادگی و استغنا

آزادگی و بی‏نیازی و استغنا چنان در شعر حافظ موج می‏زند که‏ به حق می‏توان گفت:"شعر حافظ یک ترانه‏ی ابدی‏ست در ستایش‏ آزادگی و بی‏تعلقی،آن‏چه خود وی را مستوجب نام رند می‏کند، همین بی‏قیدی و بی‏تعلقی اوست،بی‏قیدی به هر آن‏چه انسان را در بند می‏کشد،به حدود و قیود،به عادات و تقالید به عقاید و مذاهب."8او از هر دو جهان آزاد است و با وجود عاشق‏پیشگی تمام‏ در مقابل کمان ابروی هیچ‏کس سر فرود نمی‏آورد و بر هرچه که‏ هست چهار تکبیر می‏زند و همه تعلقات را ترک می‏کند.

 

فاش می‏گویم و از گفته‏ی خود دل‏شادم‏ بنده‏ی عشقم و از هر دو جهان آزادم(غ 317)

سر ما فرو نیاید به کمان ابروی کس‏ که درون گوشه‏گیران ز جهان فراغ دارد(غ 117) من همان دم که وضو ساختم از چشمه‏ی عشق‏ چار تکبیر زدم یک‏سره برهرچه که هست(غ 24)

حتا در برابر شاهان روزگار سر فرو نمی‏آورد و در برابر دولت و سلطنت ایشان،سلطنت فقر را می‏آفریند که ملکش از زمین تا آسمان است.

 

شاه اگر جرعه‏ی رندان نه به حرمت نوشد التفاتش به می صاف مروق نکنیم(غ 378) اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل‏ کم‏ترین ملک تو از ماه بود تا ماهی(غ 488)

او از همه کس بی‏نیاز است و با همت بلند خویش طالب خورشید حقیقت است و فقط به درگاه خداوند روی می‏آورد:

 

کم‏تر از ذره نئی پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‏زنان(غ 387) حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم(غ 373)

 

سوم-ترک تعصب

حافظ به دلیل آزادگی و بلندهمتی و روح متعالی خویش در هیچ‏ موردی نه تنها تعصب و سخت‏گیری به خرج نمی‏دهد،بلکه بسیار اهل مدارا و آسان‏گیری‏ست:

 

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع‏ سخت می‏گردد جهان بر مردمان سخت‏کوش(غ 286)

حتا در زمینه‏ی اختلافات مذهبی او با آزادگی کامل برخورد می‏کند و جنگ‏های مذهبی را آشکارا نفی می‏کند و اهل تسامح و تساهل فکری‏ست و به آشتی و صلح توصیه می‏کند:

 

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت،رفت(غ 83) جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه‏ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند(غ 184)

این ترک تعصب سه صفت برجسته در او به وجود می‏آورد:

 

1-کم‏آزاری یا بی‏آزاری:

 

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن‏ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(غ 76)

 

2-عیب‏جویی نکردن:

 

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه‏ که هرکه بی‏هنر افتد نظر به عیب کند(غ 188)

 

3-اعتدال و میانه‏روی:

 

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ورنه اندیشه‏ی این کار فراموشش باد(غ 105) عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند(غ 182)

 

چهارم-توجه به مردم و عدالت‏طلبی

حافظ به مردمی که در انسانیت با او شریک‏اند و مورد ستم واقع‏ شده‏اند،بسیار توجه دارد و همواره به فکر آن‏هاست و به یاری‏شان‏ می‏شتابد.می‏توان گفت:"ترک آزار بسی نیست انسان باید به هم‏نوع‏ خود برسد.حافظ از اولی به دومی می‏رسد.مقام عشق نه تنها مقام‏ دوست داشتن"یار"بلکه کانون محبت همه خلایق است".9این‏ موضوع در شعر او ارزش‏های ذیل را به وجود آورده است:

 

1-توجه به زیردستان و درویشان:

 

دایم گل این بستان شاداب نمی‏ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی(غ 493) نظر کردن به درویشان منافی بزرگ نیست‏ سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش(غ 278)

2-توجه به یاران و دوستان:این توجه چنان گسترده است‏ که او حتا با دشمن نیز مدارا می‏کند:

 

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون‏ نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا ...آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است‏ با دوستان مروت با دشمنان مدارا(غ 5)

3-بخشندگی و کرم داشتن:بخشش و کرم تنها یادگاری‏ست‏ که در جهان باقی ماند و از ارزش‏های مهم انسانی‏ست.حافظ حتا کرم را در ردیف رندی قرار می‏دهد:

 

بدین رواق زبرجد نوشته‏اند به زر که جز نیکویی اهل کرم نخواهد ماند(غ 179) رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است‏ حیوانی که ننوشد می و انسان نشود(غ 227)

4-عدالت‏طلبی:حافظ در نهایت به عدالت‏طلبی و مبارزه با ستم می‏رسد و برای شاهان هیچ عبادیت را بالاتر از عدالت‏ می‏خواند:

 

شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد قدر یک ساعته عمری که در او دار کند(وی نظام جهان را بر پایه‏ی عدل می‏داند و از عدم موفقیت‏ ظالمان سخن می‏گوید:

 

دور فلکی یک‏سره بر منهج عدل است‏ خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند




تاریخ: یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

مرد جواني از سقراط رمز موفقيت را پرسيد كه چيست. سقراط به مرد جوان گفت كه صبح روز بعد به نزديكي رودخانه بيايد.

هر دو حاضر شدند.

سقراط از مرد جوان خواست كه همراه او وارد رودخانه شود. وقتي وارد رودخانه شدند و آب به زير گردنشان رسيد، سقراط با زير آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده كرد.

مرد تلاش مي كرد تا خود را رها كند اما سقراط قوي تر بود و او را تا زماني كه رنگ صورتش كبود شد محكم نگه داشت.

سقراط سر مرد جوان را از آب خارج كرد و اولين كاري كه مرد جوان انجام داد كشيدن نفس عمیق بود.سقراط از او پرسيد: "در آن وضعيت تنها چيزي كه مي خواستي چه بود؟"

پسر جواب داد: "هوا"

سقراط گفت: "اين راز موفقيت است! اگر همانطور كه هوا را مي خواستي در جستجوي موفقيت هم باشي بدستش خواهي آورد" رمز ديگري وجود ندارد.

کارت پستال درخواستی طراحان



تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد


باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیف مان چفتی به رنگ زرد داشت
دوش مان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان مان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مردِ مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درسِ آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد؛ این مشق ها را خط بزن




تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

     

هردمبیل

هردن بیر: [ هََ دَم ْ ](ترکی ، ص مرکب ) مرکب از دو کلمه ٔ هردن به معنی گاهگاه و بیر به معنی یک ، یعنی بدون نظم . نه بترتیب نیکو. نه بنظم شایسته . بی رویه . بی معنی . نابجای . چرند. (از یادداشتهای مؤلف ). عوام هردمبیل و هردنبیل گویند.

سُرُ و مُرُ و گنده

سر و مر: [ س ُ رُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت فربه : سر و مر و گنده .

قشقرق

قشقرق : [ ق ِ ق ِرِ ] (ترکی ، اِ) قشقره . هیاهو و جاروجنجال سخت . دادو فریاد خاصه میان زنان . هیاهوی بسیار از جماعتی

 الم شنگه

الم شنگه . [ اَ ل َ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) علم شنگه .  قیل و قال و شلوغ کردن یک نفر یا جمعی ، و با لفظ «درآوردن » استعمال میشود، شایدشنگه دهی بوده است که اهل آن وقتی که در محرم دسته بیرون میاوردند بی ترتیب و با داد و قال بودند. (فرهنگ نظام ج 3 ذیل «علم شنگه »

خالی بند

لاف زن، دروغگو. کسی که غلافِ شمشیر خود را خالی به خود بسته تا وانمود کند مسلح است. همچنین کسی که تفنگ بی فشنگ به خود بندد. کنایه از آنکه هیچ در چنته ندارد و لاف گزاف زند.

کجدار و مریز

دست به عصا رفتن؛ کنایه از رفتار با احتیاط بخاطر شرایط موجود: تصور کنید یک لیوان آب دستتان است در صورتی که کج است مراقب باشید که نریزد و این عبارت به این معنی است که کاری را با احتیاط انجام دهید:

بامبول

بامبول . (اِ) تُنبُل (درتداول عامه ). حیله و مکر در کاری . (فرهنگ نظام ). کَلَک . دوز و کلک . حقه . نادرستی . تزویر. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). مکر. تقلب . شیوه . رنگ . دغل : هزاربامبول میزند، هزار شیوه میزند. (یادداشت مؤلف ).

چلمن

چلمن . [ چ ُ م َ ] (ص )  چِل . در تداول عامه ، کسی که زود فریب خورد. گول . در اصطلاح عوام ؛ مرادف پخمه و پپه و پفیوز است . فریب خوار. آنکه به فریب مال وی توان ستد.غَیّی . نادان . سفیه . ابله . هپل هپو. ضعیف عقل . دبنگ . هالو. خل.

هرّ و برّ

هر. [ هَِ رر ] (ع مص ) راندن گوسپند را. (منتهی الارب ). ||خواندن گوسپند را به سوی آب . منه المثل : لایعرف الهر من البر؛ یعنی او نمی شناسد رنج رسان را از راحت رسان یا فرق نمی کند خواندن گوسپند را از راندن . (منتهی الارب ). معنی مثل این است که کار آن را که بر وی هجوم می آورد از آنکه بدو نیکویی می کند فرق نمیگذارد. (اقرب الموارد). || (اِ) گربه . ج ، هِرَرَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).

گاگول

(ص .) (عا.) احمق ، گیج .

 


 

منابع: لغت نامه دهخدا - فرهنگ معین.



تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 
آذر ماه امسال با آمدن برف برق بخش اعظمی از شهرستان سمیرم از جمله منطقه ونک برای ساعت ها قطع شد ، بسیاری از ما فقط اخبار آن را شنیده و دنبال نمودیم ، اما جدای از سختی هایی که قطعی برق برای مردم داشته ، به یاد آوردیم سالهای نه چندان دور را که آنقدر برف می آمد که دانش آموزان چون از هر دو طرف برف درب حیاط را احاطه کرده بود ، ناچار بودند که از پشت بام ها داخل کوچه بپرند و لابلای برف های سپید و دل انگیز خود را کشان کشان به مدرسه برسانند ، توی مدرسه هم پر می شد از هلهله و برف بازی یا به قول خودمون ونکی ها گرنه بازی ، چه کیفی داشت وقتی با گرنه های آبکی همدیگه را نشونه می رفتیم ، بعضی از دوستان هم چنان ضرب دستی داشتند که آدم را بیچاره می کرد .


ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

دختر ایل

دختر زحمت و نداری و غم

تو یادگاری از گذشته و امروز ایل و کوچی

تصویر تو  ، مادرانی را به یادم می آرود که سالها در دیار زیبایمان ، ونک سربلند زیستند ، به نداری و صبوری و افتخار .

 SiteRooz.com




تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي


   همسر فدا کار

 

 

 




تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 

دوباره باز خواهم گشت

نمی دانم چه هنگام ، از کدامین راه

ولی یکبار دیگر ،  باز خواهم گشت

و چشمان تو را ، با نور خواهم شست

و از عرش خداوندی ، شما را هدیه های تازه خواهم داد

به لب های فرو بسته ، امید خنده خواهم داد

به دیوار حریم عشق ، یکبار دگر ، من تکیه خواهم زد

به گندم ، من حدیث نو شکفتن ، یاد خواهم داد

به شمع روشن محفل ، رموز همنشینی با پر پروانه را ، من یاد خواهم داد

گل نرگس به دشت مهربانی ، هدیه خواهم برد

کمرهای خمیده از شقاوت ،  راست خواهم کرد

برای فهم زیبایی ، دوباره واژه خواهم ساخت

دوباره مزه لبخند را ،  من بر لبان خشک خواهم راند

                                                    

نگاه مهربانانه ، امید گرمی خانه

رسوم عشق ورزی را ،  دوباره زنده خواهم کرد

برای قفل لب هاتان ، برای فتح دل هاتان ، کلید تازه خواهم داد

برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، آنک هزاران شانه خواهم داد

به مردم بانگ خواهم زد:

هلا ای عاشقان خسته نومید ، به پیش آرید دفترهای مشق زندگانی را

که من سر مشق های تازه خواهم داد

برای صبح فردا ، مشقتان این است

هزاران بار بنویسید ، آزادی ، محبت ، عشق

و یکصد بار بنویسید ، انسان بنده حق است

و بنویسید ، رنگ آسمان آبی است

سیاهی ها  ز دفترهای قلب خویش برگیرید

کنون با خط خوش ، زیبا

در اوراق سفید قلبتان این جمله را صد باره بنویسید

خدا نور است ، زیبایی است

خدا آزادگی را دوست می دارد

images (28).jpg

دوستان وهمکاران گرامی تا فرصتــــی دگـــر اورا سپـــــــــــاس شمــــــــــا را بـدرود.

آرزومند شادکامی تان

 




تاریخ: جمعه 8 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد

بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد


 




تاریخ: شنبه 2 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

فقط به مقصد فکر نکنید...
از مسیر هم لذت ببرید

 




تاریخ: شنبه 2 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

فهرست

عنوان

مقدمه ............................................................................................... 2

بررسی لغوی واژۀ یلدا .......................................................................... 3

اهمیت مهر (خورشید ).......................................................................... 3

یلدا وتأثیر آن درکریسمس ...................................................................... 4

ریشۀ مهر درشاهنامه ........................................................................... 4

وجه تسمیه مهریه ............................................................................... 6

یلدا در دیوان شعرای فارسی زبان (ناصرخسرو،سنائی ،حافظ........................ 7

یلدا دردیوان شعرای فارسی زبان (سعدی ،صائب ،خواجو       ....................... 8

منابع ومآخذ......................................................................................... 9

 

 

مقدمه :

 دراین نوشته کوشش شده است درابتدا به بررسی لغوی ومعناشناسانۀ واژۀ یلدا بپردازد،وجه تسمیه آن را بیابد علت واهمیت این جشن رادرزندگی مردمان عهد باستان ریشه یابی کند،نفوذ آیین متیرائیسم را دراروپا مشخص سازد،پیوند مهر ومیترا را با فریدون پادشاه اساطیری ایران درشاهنامه وتاریخ اسطوره ای ایران بیابد . ودرپایان به کارگیری این واژه را دردیوانهای شاعران فارسی زبان با شواهد شعری روشن سازد.

 

                                                             از خدا جوییم توفیق ادب                                                                                        

 

بررسی لغوی واژۀ یلدا

دربارۀ شب یلدا مطالب بسیار گفته ونوشته شده گاه آمیخته به اسطوره وافسانه گاه همراه با داستان هاپی درمورد برپایی مراسم وآیین آین جشن کهن وباستانی درجای جای این سرزمین اهواریی .

یلدا واژه ای سریانی است به معنای تولد ومیلاد ، سریانی زبان مردم سوریه وشمال عراق قبل از میلاد  مسیح تاچند قرن بعدازآن یعنی تاظهور اسلام است این زبان رابطه ی نزدیک بازبان یونانی دارد . حال باید پرسید میلاد چه کسی؟

آنچه اکنون به نام شب یلدا معروف است بلندترین شب سال درنیمکرۀ شمالی است ممکن است این تصور نادرست دراذهان ایجاد شودکه بین دوکلمه یلدا وبلند ارتباطی معنایی برقراراست البته چنین نیست . به هرصورت بلندترین شب سال مصادف است با کوتاه ترین روز سال .

یعنی از فردای چنین شبی روزها به تدریج بلندتر می شود ، گویی روز اول دی روز تولد خورشید است واز آن روز به بعد خورشید چون طفل نوزاد هرروز رشد می کند،یعنی روزها بلندتر می شود ،واگر درسراسر عالم بگردیم می بینیم فقط خورشید است که هرجا متولد شود همان جا روز است ،یعنی تولدش نمی تواند شب باشد! ولی همچون مناسبت های دیگر مانند تولد افراد ،سالگردها ،عید وچهارشنبه سوری همیشه شب قبل از آن را جشن می گیرند.

 

اهمیت مهر (خورشید )

اهمیت خورشید نه چیز تازه ای است ونه درآینده ازآن کاسته خواهد شد . درمدرسه می خواندیم که "خورشید سرچشمه انرژی عالم است" ولی توضیح نمی دادند چرا؟ بدون خورشید هیچ گونه گیاه سبز وجود نخواهد داشت ،ودرچرخه حیات برروی کره زمین بدون گیاهان سبز هیچ جانوری هم وجود نخواهدداشت ،زیرا درزنجیره نیاز موجودات به یکدیگر جانوران گوشتخوار مجبور به تغذیه از جانوران علفخوار می شدند. البته قضیه بیش از این هاست وشامل تشکیل مواد سوختی فسیلی مانند نفت هم می شود.

براین اساس ،مردمان عهد قدیم ،پیش از آیین زردشت ،خورشید را مقدس ترین موجود می دانستند  ،و طبعاً این بلندتر شدن روزها مهم ترین پدیده برای آنان به شمار می رفته است . دو کلمه مهر ومیترا به معنی خورشید هستند وهمه این چیزهایی را که اینجا وآنجا از میترائیسم وآئین مهر ومهر پرستی وایزد مهر ومعبد خورشید وهرچه دیگر از این دست می شنویم از نام کشور ژاپن یا کشور آفتاب گرفته تا دایره بزرگ سرخ رنگ خورشید برروی پرچم آل و همه از این باور دیرینه ومقدس بودن خورشید سرچشمه گرفته است

 

یلدا و تأثیر آن در کریسمس

مهر پرستی یا میتراییسم از مرزهای ایران فراتر رفت . دراروپا گسترش پیدا کرد و   مهر ابه هایی که پرستشگاه پیروان آئین مهری بود دراروپا ساخته شد.پادشاهان روم به مهرپرستی گرویدند وآئین مهر برای چند قرن آیین رسمی امپراتوری روم شد. رومیان تولد مهر را "ناتالیس انویکتوس " یعنی "تولد مهر شکست ناپذیر "  naialis=noel=birth می نامیدند وجشن می گرفتند وآن را آغاز سال می دانستند. حتی پس از گسترش دین مسیحیت ،باز کشیشان نتوانسته اند ازگرفتن این جشن ها جلوگیری کنند. اولیای دین جدید پی بردند که برانداختن برخی سنت های آیین مهر مشکل است ویاد آن همچنان درخاطرها زنده می ماند.

تولد عیسی مسیح برهیچ کس به درستی معلوم نیست ،نه سالش ونه روزش و پر واضح که اگر معلوم بود اختلاف وکشمکش برسر آن قرن ها ادامه پیدا نمی کرد . آن را ششم ژانویه ،اول مارس، پانزدهم سپتامبر و روزی هم درنوامبر گفته اند . کنستانتین امپراطور روم که به پدر کلیسا مشهور است درسال 314 میلادی آیین مسیح را جانشین میترائیسم نمود و چون می خواست حساب دو جشن مسیحیان و یهودیان را که همزمان بودند از هم جدا کند، با استفاده از ابهام در تاریخ تولد عیسی و با این بهانه که مسیحیان عیسی را مظهر نور می دانند، عملاً تولّد مهر یا میلاد ایزدمهر را به میلاد مسیح تبدیل کرده است و تاریخ  تولد عیسی را روز 22 دسامبر تعیین نمود که به واسطه اختلاف درمحاسبات کبیسه گیری بعداً به 25 دسامبرتغییر یافت. نخستین بار در تقویم درسال 354 میلادی از 25 دسامبر به عنوان روز تولد مسیح نام برده شده است . بد نیست بدانیم در زمان ابوریحان بیرونی دی ماه را "خورماه " به معنی خورشید ماه نیز می گفتند وبعدها دی با مفهوم آفتاب وروشنایی به شکل day  به معنی ساعات روشن روز وارد زبان انگلیسی شدو امروز به معنی 24 ساعت به کار می رود . روز خورشید یا مهر روز (Sunday) راهم روز مقدس مسیحی (یکشنبه ) قراردادند. دائرۀ المعارف بریتانیکا به شباهت های آشکار بین میترائیسم ومسیحیت اشاره دارد.

مسیحیان سریانی میلاد مسیح را درزبان خود یلدا نامیدند وایرانیان که با سریانی ها همجوار ودرارتباط بودند این واژه را از آنان گرفتند وبرای نامیدن همان روزی که ا زقرن ها قبل به خاطر زایش خورشید برایشان مهم و مقدس بود وحالا مناسبت تازه ای هم پیدا کرده بود وروز تولد عیس شده بود به کار بردند واین روز را یلدا نامیدند. بنابراین ،یلدا نامی است که مسیحیان سریانی برای تولد عیسی به کار برده اند وایرانیان آن را برای همان روز که آغاز بلند شدن روزها یا تولد خورشید بوده به کار می برند.

 

ریشه مهر درشاهنامه

درشاهنامه فریدون پادشاه اساطیری نماد روشنایی مهر وخورشید است ودراسطوره ها وتاریخ افسانه ای ایران با آیین مهر پیوند دارد. تابدان جاکه می توان آغاز این آیین را از روزگار فرمان روایی او دانست در شاهناه نشانه های زیادی مبنی برمیترائیست بودن فریدون وجود دارد که به آنها اشاره می شود :

فردوسی:

1-     پرستیدن مهرگان دین اوست          تن آسانی وخوردن آیین اوست

2-     کرنش درمقابل خورشید

 فریدون به خورشید بر، برد سر           به کین پدر تنگ بسته کمر

بالیدن و رشد فریدون با شیر گاوی « برمایه » نام ، در البرز کوه که کوهی آیینی است وخاستگاه روشنی ، درادبیات منزل و جایگاه خورشید است .

منوچهری می گوید :

سراز البرز برزد قرص خورشید             چوخون آلوده دزدی سر ز مکمن

استاد علامه طباطبایی دریکی از سروده های خود به این آیین به شکلی ایهام گونه اشاره دارد.

            پرستش به مستی است درکیش مهر      

            برونـــند زین جرگـــــــــه هشیــــارهـــا

گاو نیز در آیین میترائیسم نماد آفرینش زمین است که فریدون را می پروراند.

 یکی گاو پرمایه خواهد بُدن                    جهان جوی را دایه خواهد بُدن

3-     ازدیگر نشانه های مهری فریدون داشتن گرزه ی گاو سر است .

4-     وازدیگر نشانه های آن کشتن ضحّاک است .

دکتر سیروس شمیسا دراین باره می گوید:

می دانیم که فریدون کشندۀ جمشید یعنی دهاک را از بین می برد، درفرهنگ عامه کسوف یا خورشید گرفتگی بر اثر حملۀ اژدها به خورشید است ازاین رو طبل و تشت می زنند تا اژدها براثرسر و صدا خورشید را رها کند .

دراین تعبیر فریدون دقیقاً معادل خورشید است و اژی دهاک برخورشید یعنی جمشید که در « ودا » پسر خورشید است چیره شد . بدین ترتیب اژی دهاک برخورشید پیروز شد و آن را به دونیم کرد . و دهاک به وسیلۀ فریدون درالبرز کوه به زنجیر کشیده می شود یعنی فریدون دین مهری برضحاک تیرگی چیره می شود.

 

وجه تسمیه مهریه

مهر خود علاوه برخورشید که نورافشان است ومرکز گرمی وحرارت و پایۀ زندگی که پایه و مایه وصلت و عشق و ازدواج است . به معنای محبّت و دوستی نیز است و سرمایه دوستی زن و شوهر را مهریه گویند. که پایه و مایه وصلت و عشق و ازدواج است .

 

 یلدا دردیوان شعرای فارسی زبان

شاعران فارسی زبان از یلدا بسیار گفته اند، ازجمله سه شاعر صاحب نام متعلّق به نهصد تا هزار سال پیش به ارتباط مستقیم یلدا و حضرت مسیح اشاره کرده اند. دو بیت متوالی زیر از ناصر خسرو است که درآن ترسا به معنی مسیحی و لیل قدر همان شب قدر مسلمانان است :

گر زی تو قول ترسا مجهول است                 معروف نیست قول تو زی ترسا

یکشـنبه است از او ز تـو آدیـنه                    تو دلیـل قـدر داری و او یلدا

دوبیت متوالی زیر از امیر معزّی است که در آن به مهر و ترسا هر دو اشاره دارد:

ایزد دادار مهر وکین توگوئی                          ازشب قدر آفرید واز شب یلدا

زانکه به مهرت بود تقرب مؤمن                      زانکه به کینت بود تفاخر ترسا

دوبیت متوالی زیراز سنائی  شاعر قرن ششم نیز معلوم می دارد که یلدا قبلا  وجود داشته ولی با قرار دادن آن به عنوان زاد روز عیسی معروف تر شده است :

 

چو علم آموختی از حرص آن گه ترس، کاندر شب  

چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا

 به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویـی 

 که ا زیک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

حافظ دربیت زیر ملال همنشینی با حاکمان (ستم پیشه ) را به بلندی شب یلدا تشبیه نموده و توکل می کند که با طلوع خورشید (عدالت ) شب تاریک به پایان رسد

صحبت حکّام ظلمت شب یلدا است                 نور ز خورشید خواه بوکه برآید .

درشعر پارسی، بلندی گیسوی یار را به شب یلدا مانند کرده اند، با سه بیت به ترتیب از سعدی ،صائب و خواجوی کرمانی :

روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف        گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست

می کنـد زلف دراز تو بـه دل های حزیـن           آنچـه با خسته روانان شب یلدا نکنـد

 

دوران فراق ودوری از معشوق را هم که درچشم عاشق طولانی می نماید به شب یلدا تشبیه کرده اند، با سه بیت به ترتیب از اوحدی مراغه ای ،سعدی وفروغی بسطامی :

شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری    رخت نوروز ودیدار تو عید ماست پنداری

نظر به روی توهربامداد نوروزیست            شب فراق توهرشب که هست یلدائیست

 من از روز جـزا واقـف نبـودم                    شــب یلـــدای هجــران آفریـدنـد.

................ درمیان ما ایرانیان هنوز این رسم برجای مانده که دربلندترین شب سال ، یا شب چلّه ،افراد خانواده گرد هم آیند و آجیل و شیرینی می خورند،آنها که گرم مزاجند خنکی ، مانند هندوانه و آنها که سرد مزاجند گرمی مانند خرما و انجیر و ارده شیره  خورند تا طبع و مزاجشان برگردد . با حرف و خاطره و فال حافظ تا دیرگاه و نزدیک سحر و گاه تا طلوع آفتاب بیدار نشینند تا برآمدن آفتاب را نظاره کنند.......... رسمی که درغبار زمان رنگ باخته و نام و نشان از دست داده آئینی که صدا و سیمایش درهیاهو و سیطره مسیحیت به سختی شنیده و دیده می شود

 

منابع ومآخذ:

1-     رضا هاشم،جشن های آتش ،انتشارات بهجت ، چاپ اول 1383

2-     نحوی ، سید محمد ، یک کوله بار خواندنی ،مؤسسه فرهنگی نشر رامین ،چ اول 1382 .

3-     مهر ، فرهنگ، دیدی نو از دینی کهن ، انتشارات ....... ، چاپ  1382 .

4-     انجوی شیرازی ، سید ابوالقاسم ،جشنها و آداب ومعتقدات زمستان ، تابستان 1382 .

5-     مجله ی رشد ادب ، پاییز 84 ، شماره 75 .

6-     بهار ، مهرداد ، جستاری چند درفرهنگ ایران ، انتشارات شرکت فکر روز- زمستان 1374 .

7-     صفا ، ذبیح الله ، تاریخ ادبیات ایران  .

8-     غلامرضایی ، محمد ، گزیده اشعار ناصر خسرو ، انتشارات دیبا ،1384 .

9-     دیوان حافظ شیرازی ، مؤسسه انتشارات یادمان ، 1384 .

 

 

 

 




تاریخ: 1 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 


شیرینىِ در کنار هم بودن لبخندهاى امشب، هزار بار بهتر از اشکِ حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.         

 




تاریخ: پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 




تاریخ: جمعه 30 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 

1 - لباس مناسب به تن کنید

وقتی که شما خوب به نظر برسید دیگران دید متفاوتی نسبت به شما پیدا می کنند. با حمام و مرتب کردن سر و صورت و پوشیدن لباس تمیز می توانید اعتماد به نفس لازم را کسب 

2 - به نحوه ایستادن خود توجه کنید

اگر با سستی و بی حالی و شانه های افتاده صحبت می کنید، وقتی نسبت به آنچه انجام می دهید علاقه نشان نمی دهید و به خودتان عشق نمی ورزید این به این معناست که شما اعتماد به نفس کافی ندارید. در هنگام صحبت کردن صاف بایستید، سرتان را بالا بگیرید و تماس چشمی داشته باشید

 دررديف و صف جلو قرار گیرید

اکثر مردم در مدرسه، اداره و جلسات ترجیح می دهند در ردیف عقب قرار گیرند چون از مورد توجه قرار گرفتن وحشت دارند و در واقع اعتماد به نفس ندارند. تصمیم بگیرید برای رفع آن در ردیف جلو بنشینید و بر ترس خود غلبه کنید. 

4 - با صدای بلند صحبت کنید

اگر جزو گروهی هستید که از صحبت کردن با صدای بلند در جمع وحشت دارید از همین حالا شروع کنید. سعی کنید حداقل یک بار در گروه با صدای رسا صحبت کنید؛ از این روش نه تنها اعتماد به نفس خود را بالا می برید بلکه در جمع دوستان تان محبوب تر نیز می شوید.


5 - سخنران خود باشید

۳۰ تا ۶۰ ثانیه از سخنرانی هایی که اهداف و آرزوهای شما را در بردارد بر روی کاغذ بنویسید و آن را در جلوی آینه با صدای بلند مانند یک سخنران بازگو کنید حتی می توانید در ذهن خود نیز آن را مرور کنید. 

6 - سپاسگزار باشید

به جای آن که به نداشته ها و نقاط ضعف خود تاکید کنید لیستی از چیزهایی که دارید تهیه کنید و هر روز زمانی را به قدردانی و سپاسگزاری اختصاص دهید. موفقیت های گذشته، مهارت های منحصر به فرد و حرکت های مثبت خود را مرور کنید.

7 - از دیگران تعریف کنید

وقتی ما نسبت به خود احساس مثبت نداریم به توهین و غیبت دیگران می پردازیم. برای تغییر آن باید یاد بگیرید از دیگران تعریف و از شایعه پراکنی در مورد دیگران خودداری کنید. با یافتن بهترین ها در دیگران بهترین ها را در خود می یابید.

 




تاریخ: چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي
 
   
 

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي
ارسال توسط حميدرضارضايي




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را ببخش.

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.

آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان « تو و خداوند» است نه میان تو و مرد

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

روزها از پی هم گذشت و فرصت ها از کف رفت...

هرچه كاشتيم برنداشتيم،هرچه خورديم،چه بسيار گلوگيرمان شد،يا دل درد گرفتيم و آه و ناله مان به

هوا برخاست.هرچه آمديم،ديربود و برجا مانديم.هربار دويديم،عقب مانديم و يادمان رفت.

هرچه گفتيم،صدايمان ته حلق مان جا ماند و تارهاي خشكيده مان به هم گره خوردند."

ما از سايه هايمان عقب مانديم؛با دست هايي خالي و دل هايي خالي تر به امید رحمتش نشستیم

خداوند گفت:"پابياوريد،آورديم،اما چه دير!دست بياوريد،آورديم،اما چقدر خالي!دل بياوريد،چه فايده؛

حالي كه نداشت.حسي كه نبود و عاطفه اي كه مثل مرداب شده بود!"

ته دره بوديم و گفتيم:چقدردل و دست بياوريم براي دعا و ديدنت كه نگاهمان كني و بالايمان بکشي؟

گفتيم:چقدر گام برداریم براي دويدن به سمت افق نگاهت و براي ايستادن و زيارتت كه جوابمان

بدهي؟

گفتيم:چند تا چشم بياوريم و چقدر آنها را به اشك بنشانيم و چند بار در تو غرق شان سازيم و به خاطر

تو سوزناكشان كنيم كه صدايمان كني؟

ازاين جا تا مهر تو فاصله ها بسيار شده اند.ما ديركرده ايم.ما عقب مانده ايم.خدايا فرصت ها تمام

شدند و ما تمام تر...

فرصت ها از ما فاصله گرفته اند؛اما... هنوز دير نيست.بايد برخيزیم!"هنوز شاید فرصتی باشد ،

و این شعر زیبای قیصر دلم را آرام می کند:

سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولی دل به پاييز نسپرده ايم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ايم

اگر داغ دل بود ما ديده ايم
اگرخون دل بود ما خورده ايم

اگر دل دليل است اورده ايم
اگر داغ شرط است ما برده ايم

اگر دشنه دشمنان گردنيم
اگر خنجر دوستان گرده ايم

گواهی بخواهيد اينک گواه:
همين زخم هايی که نشمرده ايم!

دلی سربلندوسری سر به زير
از اين دست عمری به سر برده ايم.

زندگي زيباست،دل پر از تمنا و عشق.بايد تسليم خواسته ها شد،بايد...

"افسوس كه فرصت هارنگ باخته اند،افسوس!"

یادم می آید معلم مهربانم بالاي صفحه كتابي كه سال ها پيش به من هديه داد،نوشته بود:

"امروز هوا صاف و آرام است؛اما شايد فردا طوفاني شود.اگر طوفان بيايد،فرصت هاي طلايي ما

را مي بلعند.آيا فكري كرده ايم؟آيا فرصت ها از ما گريزان نشده اند؟"

در فكر بودم كه روحاني مسجد از پشت بلندگو يك صفحه از نهج البلاغه را مي خواند:

"فرصت ها همچون عبور ابرها مي گذرند؛پس فرصت هاي نيك را غنيمت بشماريد."

من حس كردم هنوز دير نشده،پاهايم پرتوانند.نبض هايم پر از تپش اند.بايد برخيزم...

صدايی در گوشم پيچيد:"تو را دوست دارم و دست ها و پاها و دلت را...براي رفتن عجله كن.

چشم هايت به خواب نروند!

لحظه ها را يكي يكي شكار كن...زندگي پر از فرصت هاي زيباست...

 خدایا شکرت

 

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

بهلول دانا!

روزی سوداگری بغدادی از بهلول سئوال نمود: من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟

 بهلول جواب داد : آهن و پنبه!

 آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقآ پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.باز روزی به بهلول برخورد این دفعه گفت: بهلول دیوانه ! من چه بخرم تا منافع ببرم ؟

بهلول این دفعه گفت : پیاز بخر و هندوانه!

سوداگر این بار رفت و سرمایه  تمام خود را  پیاز  و هندوانه خرید وانبار نمود . پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود .فوری بسراغ بهلول رفت و به او گفت: بار اول  که با تو مشورت نمودم  گفتی آهن بخر و پنبه .نفع بردم ! ولی باردوم این چه پیشنهادی بود کردی ؟تمام سرمایه من از بین رفت!

بهلول در جواب آن مرد گفت: روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم ولی بار دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم !

مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

یلدایتان رویایی، روزهایتان پر فروغ، 

شبهایتان ستاره باران، عمرتان طولانی، دلتان نورانی !

***********

فریادکشیده هر دو جیبم جانسوز!       با دیدن نرخ هندوانه ،دیروز!

یلدا ! تو کمی دیرتر امسال بیا              یارانه برای تو ندادند هنوز!

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي
تنها راه کشف ممکن ها ، رفتن به ورای غیر ممکن ها است . . .

(آرتور کلارک)

ژوبرت :

" برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم ،

اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم ، احتیاج به جوانی دارم " . . .

دوست تو کسی است که هرگاه کلمه "حق" از تو شنید ، خشمناک نشود . . .

معبودا !

به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند . .

تمام محبتت را به پای دوستت بریز نه تمام اعتمادت را
(امام علی علیه السلام)

یادها فراموش نخواهند شد ، حتی به اجبار

و دوستی ها ماندنی هستند ، حتی با سکوت . . .

مترسک عروسک زشتیست که از مزرعه مراقبت میکند

و آدمی مترسک زیباییست که جهان را می ترساند . . .

دوستی کلام زیباییست که هرکس درکش کرد ، ترکش نکرد . . .

زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست ، همیشه باور داشته باش

لایق بهترین هایی . . .

اگر مایلید پیام عشق را بشنویم ، بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم . . .

زندگی یعنی :

ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد ، مردن . . .

زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی است

هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید ، زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند . . .

آموخته‌ام که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقت‌شان نگذارم . . .

پیروزی یعنی :

توانایی رفتن از یک شکست ، به شکستی دیگر

بدون از دست دادن اشتیاق . . .

مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند

اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست

خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان میفروشند

نه دینشان را برای دنیاشان

(دکتر علی شریعتی)

کسی باش که عمری با تو بودن ، یک لحظه ، و لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر باشد . . .

آدرس موفقیت : بزرگراه توکل ، بلوار آرامش ، خیابان آزاده

میدان عمل ، مجتمع نشاط ، واحد پشتکار ، پلاک 20 ، منزل خوشبختی

زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 

 

نیمکت کهنه باغ


خاطرات دورش را

در اولین بارش زمستانی

از ذهن پاک کرده است


خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم

خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي

 









 

 




تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی